زعفران ای عشق نو پیدای طَرق
زعفران، ای عشق نو پیدای طَرق
زرِ اَحمر، شهره ي سوغات شرق
فصل پاييزم نمودي، نو بهار
ساك خالي اَم نمودي پُر زِِ بار
ليلي مجنون شدي ،دراين ديار
ويس ورامين را نمودي ،نابكار
خامه ات، ابريشمي نابافتست
كاسبرگت ،زنبقي افراشتست
بوي عطر تو ،چه غوغا مي كند
سَرديان را، پر زگرما مي كند!
آمدي رنگ از رخ گندم برفت
رنج از پيشاني مردم برفت
آب كم خواهي ؛ولي وقت درو
ظَهر هرچيننده را، كردي چو"دو"
نام طَرقي گرتوكردي شُهرهِ شرق
ليك ويران نمودي دشت طرق!
![]()
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۸۷/۰۸/۰۲ ساعت 15:0 توسط روح اله
|